در گردان پدافند "توپخانه 42 یونس" در قسمتى از منطقه عملیاتى راه را گم کرده بودیم.
همه سر درگم بودند. هر طرف که مى رفتیم راه به جایى نمى بردیم. در همین حال یکى از بچه ها با پوکه هاى کالیبر 23 روى زمین مشغول نوشتن جمله "یا زهرا" (س) بود، در کمال سادگى و صداقت. وى از آن برادرانى بود که هر وقت مشکلى برایشان پیش مى آمد به "بى بى فاطمه (س)" توسل مى جستند. توجه همه را به خودش جلب کرده بود. عبارت بیش از یک نقطه ی دیگر نمى خواست. دست از کار کشیده، داشت بچه ها را تماشا مى کرد که با لبهاى خشکیده، حیران و سرگردان این طرف و آن طرف را نگاه مى کردند. گریه مى کرد و زیر لب چیزى مى گفت. پوکه نقطه را که در زمین فرو برد و عبارت کامل شد صداى ماشینى از دور شنیده شد. در این لحظه همه اشک مى ریختند. این ماشین بچه هاى مهندسى رزمى بود که براى جمع آورى سیمهاى خاردار آمده بودند. ماشین خراب شده و از حرکت بازمانده بود. بدین ترتیب با عنایت حضرت زهرا (س) نجات پیدا کردم.
بازدید دیروز: 37
کل بازدید :429682
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1224]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1342]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2